مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود آن سیدی که سفـرهٔ دستـش کریم بود خورشید بود و ماه از او نور میگرفت تا بود، آسـمان و زمین را رحیم بود سر میکـشـید خانه به خانه محله را این کارهای هر سحـر این نسیم بود آتش زبـانه میکشد از دشت سبز او چون گـلفروش کوچهٔ طور کلیم بود این چـند روزه سایهٔ یـثـرب بلـند شد چون حال آفـتـاب مـدیـنه وخـیـم بود حـقـش نبود تـیـر به تـابـوت او زدن این کعبه در عبادت مردم سهـیم بود بیسـابـقـهست حادثه اما جدید نیست این خـانـواده غربـتـشان از قدیم بود |